عاشقانه شهدا
07 اسفند 1395 توسط فاطمه هاشمي
مهریــہام یک جلـــد قرآن بود و سہ تا صلواتـــــ!!
عقدمان خیلے ســاده بود، یک ماه بعد هم عروسے کردیم.
دو سه روز رفتیم مشھـــد پابوس امام رضـا علیه السلام…
بار اولے که رفتیم حـــرم ،حسین نگاهی به من کرد و گفت: “خانـــوم، یه دعایی بکنم شما آمین بگی
خندیدم!
- تا چـہ دعایـے باشہ؟
- حالا تو کارت نباشہ.
- خب هر چـے شما بگید.
دستهایش را گرفـت سمـت آسمـــان!
رو به گنبــد طلاےامام رضا علیـہ السلام!
“اللـہم ارزقنا توفیق الشـہـادة فـے سبیلک"
و من …….
#شهید_حسین_محمد_علیپور
#به_روایت_همسر_شهید